تکلم های کبود......


تپش قلـــب تو

   باز هم چشم دل دید و دست دل نوشت....

با گرده نوری که از مهتاب بر خاک می نشست تیمم ساختم و بر ریگذار های تفتیده ی تنهایی ،

بر زیر انداز شب به عبادت نشستم......!

 با عجز و لابه ی یک دل تنگ ، یک دل سیر گریستم ......!

نماز نیازم ، شاخه های ترد نیایش را لبیک می گوید.......!

دلم گرفته از این زمانه ی خاکستری......!

جنگل جهان زیبا و رعنا ولی سهم ما کلبه ای مه آلود است که باد های موسمی ،

 گل های احساس این دیار را دائما پرپر می کند.....!

نمیدانم کجا ایستاده ام؟! در دره های تعقل؟!

یا بر اوج غرور لحظه های مخدوش تردید!!!

تنفس هوای سرب آلود ، ریه های اندیشه ام را مسموم کرده است......!

هوا داغ است و کویر تشنه و زمین ملتهب......! جوانه ها پیش از رشد زرد می شوند...!

جرم و جنایت در نبض روزمرگی جاریست....!

عده ای آنقدر حریص شده اند که از حول هلیم در دیگ افتاده اند......!

ای همیشه مسافر !!!!! ای رعنای دلم!!!

بگو اهل کدام قبیله ای که چنین خستگی و خمودگیم را در صحرای غربتم قدم میزنی!!!؟؟؟

آیا از دیار نور می آیی که چهره ات آیتی از ماهتاب است؟؟!

یا از وادی سیمگون احساس؟؟

 شنیده ام از قله ی ادراک طلوع کرده ای واز چشمه ی خورشید نوشیده ای ، که چنین مست و خرامان ،

زمان را رام خود کرده ای!!!!

با بلبل آواز می خوانی ،

با نای مولوی نی مینوازی ،

آیا با یزید عشق را دیده ای ؟ یا با منصور هم پیاله بوده ای؟

دست های تبدار تمنایم را بگیر که نگاه غمینم به دست توست!

                 

                                باز در انتظارم، باز، تا تولد دوباره ام را جشن بگیرم.........

 

 



نوشته شده در شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:3 توسط ممد نبودی ببینی| |


Power By: LoxBlog.Com